سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زانو هایم را بغل کرده ام،سرم را روی زانو هایم گذاشته ام و فقط تماشا میکنم.
تو می طلبی.اومیرود. اومی آید و به من میگوید به یادت بودم.
تو می طلبی ...آن یکی میرود. آن یکی برمیگردد و به من میگوید  به جایت نماز خواندم.
تو می طلبی..دیگران میروند. دیگران برمیگردند و به من میگویند :دعایت کردیم.
و من هم چنان رفت و آمد ها را به تماشا نشسته ام.
این سیر این چند سال بوده آقا جان.شما که از ما بهتران را میطلبی.انگار نه تل زینبیه،نه خیمه گاه،نه قتلگاه...انگار در کربلای تو جایی
برای قدم های گناه آلود من نیست.
راستی...مهربان امامم...سهم من از کربلای تو فقط تماشای رفت و آمد هاست؟
سهم نگاه من از گنبد طلایت فقط تصوری اشک آلود است؟
سهم من از بوسیدن غبار ضریحت فقط بوییدن مهر تربت است؟
سهم من از عاشورا خواندن کنار قبرت فقط رو به قبله نشستن است؟
باشد آقاجان.اگر سهم من از کربلای تو فقط سوختن دل است...عیبی ندارد.
میسوزم.
می سوزم و تو سوختنم را به تماشا بنشین.
تماشا کن چگونه حرم کبریایی ات را در نیم متری سجاده ام جای میدهم وقتی  سر بر مهر تربتت میگذارم و عاشورا میخوانم.وقتی
برای رفع دلتنگی هایم شامه ام را پر از عطر سیب میکنم.به تماشا بنشین سوختنم را ...آری.. بین چگونه در حسرت میسوزم.
حسرت اینکه فقط یک لحظه آن تردید دوست داشتنی سهم من هم بشود .اینکه در بین الحرمینت تردید کنم که این بار  اول قبر تو را در
آغوش بگیرم یا اینکه دلتنگی هایم را به دل ابالفضل بسپارم؟!
همه اش آرزو است. همه اش تصور است.همه اش خیال است.خیالی که خواستنش نصیب من است و دست یافتنش نصیب دیگران.
و من هنوز دیگران را به تماشا نشسته ام.

 

السلام علیک یا اباعبدالله


خاطره شده درجمعه 89/4/4ساعت 11:32 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت